وقتی در جستجوی خودت باشی ، خداوند را در کنارت احساس می کنی |
- نویسنده:ziba
- تاریخ:برچسب:رضاشاه,رضا سوادکوهی,رضاخان,رضاخان میرپنج,رضاشاه پهلوی,,
- عنوان موضوع: <-CategoryName->
رضاشاه در طول زندگی خود و حتی پس از آن به دلایل مختلف به نامهائی چند خوانده شده است. در جوانی به نام ناحیهای که از آن برخاسته بود «رضا سوادکوهی» نامیده میشد.[۳] با ورود به نظامیگری به «رضاخان» و سپس، با ذکر درجه نظامیاش، به «رضاخان میرپنج» شناخته شد. بعد از کودتای ۱۲۹۹ و به دستگرفتن وزارت جنگ وفرماندهی کل قوا، او را «سردار سپه» میخواندند. پس از رسیدن به سلطنت و انتخاب نام خانوادگی پهلوی به «رضاشاه پهلوی» شناخته شد. در سال ۱۳۲۸ با تصویب مجلس شورای ملی به او لقب «کبیر» داده شد و از آن پس هوادارانش او را «رضاشاه کبیر» میخوانند.
رضا در ۲۴ اسفند ۱۲۵۶ (ربیعالاول ۱۲۹۵ هجری قمری) در روستای آلاشت از توابع سوادکوه مازندران زاده شد. پدرش عباسعلی، سرهنگ فوج سوادکوه، و مادرش زهرا (نوشآفرین) که جزو مهاجرین از قفقاز بود. پس از مرگ پدرش در چهل روزگی وی، با مادرش برای پیوستن به دایی خود به تهران آمد. در این سفر رضای نوزاد به شدت بیمار شد و حتی برای یک شب اورا مرده پنداشتند.[۲] و در محله سنگلج در فقر و تهیدستی زندگی کردند.
بریگاد قزاق
در سن ۱۲ سالگی توسط ابوالحسن خان سرتیپ (صمصام) از بستگان خود وارد فوج سوادکوه (از ابواجمعی علیاصغرخان امینالسلطان صدراعظم) و تابین (سرباز) شد. سال ۱۳۱۳ هجری قمری پس از قتل ناصرالدین شاه قاجار، فوج سوادکوه برای حفاظت از سفارتخانه و مراکز دولتی به تهران فراخوانده میشود. وی در دوران خدمت در قزاقخانه به سرعت رشد کرد و در سال ۱۳۱۸ هجری قمری، به سرگروهبانی محافظین بانک استقراضی روسیه درمشهد و پس از چندی به وکیلباشی گروهان شصت تیر منصوب شد. گروهان شصتتیری که رضاشاه آینده به فرماندهی آن رسید نخستین گروهان شصتتیرانداز در ایران بود که در حصر تبریز نیز در دورهٔ استبداد کوچک همراه بود. در این دوره رضا شاه به دلیل استفاده از یکی از معدود مسلسلهای ماکسیم آن زمان، به رضا ماکسیممعروف شد.
بعد از فتح تهران در سال ۱۳۲۴ هجری قمری به همراه گروه محافظین عینالدوله که تبعید میشد، به فریمان اعزام شد. رضاخان نزد عینالدوله تقرب یافت و به آموختن خواندن و نوشتن پرداخت.
در سال ۱۲۸۸ خورشیدی، همراه با سواران بختیاری و ارامنه برای خواباندن شورشها و قیامهای محلی به زنجان واردبیل اعزام شد و در جنگ با قوای ارشدالدوله از خود رشادت نشان داد. سپس با درجه یاوری به فرماندهی دسته تیرانداز و در سال ۱۲۹۷ خورشیدی به فرماندهی آتریاد (تیپ) همدان منصوب شد.
گیلان
در سال ۱۲۹۹ خورشیدی برای شرکت در سرکوبی قیام میرزا کوچکخان جنگلی به گیلان اعزام شد.
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹
در نتیجه مذاکرات و هماهنگیهای به عمل آمده بین سیدضیاءالدین طباطبایی (مدیر روزنامه رعد) و رضاخان، در روز سوم حوت(اسفند)، کودتای ۱۲۹۹ صورت گرفت و قوای قزاق وارد تهران شدند و ادارات دولتی و مراکز نظامی را اشغال کردند. نزدیک به صد تن از رجال، سرشناسان و روحانیون بازداشت و زندانی شدند. احمدشاه و محمدحسن میرزا (ولیعهد) به کاخ فرحآباد گریختند و فتحالله خان سپهدار رشتی (نخستوزیر) به سفارت بریتانیا در تهران پناهنده شد.
نظر برخی از تاریخنویسان (مانند سیروس غنی و همایون کاتوزیان)
گفته میشد دولت بریتانیا برای کنترل اوضاع ایران اقدام به کودتای نظامی کرد. از دید برخی از تاریخنویسان،[۳][۴]اکنون با باز شدن اسناد طبقه بندی شده وزارت امور خارجه بریتانیا مشخص گردیده است که دولت بریتانیا (مانند لرد کرزن، وزیر امور خارجه) کاملاً از برنامهریزی برای کودتا بیخبر بوده است. البته برخی از ماموران بریتانیایی در ایران، مانند آرونساید و نرمن (سفیر وقت بریتانیا در ایران)، چند روز قبل از کودتا از آن خبر داشتهاند.
نمونهای از روایت تاریخنویسان دیگر (مانند عبدالله شهبازی)
پس از خروج نیروهای روسیه از ایران، دولت بریتانیا برای کنترل اوضاع ایران اقدام به کودتای نظامی کرد. برای اجرای این طرح ژنرال ادموند آیرونساید (فرمانده قوای بریتانیایی در ایران)، اردشیر جی (رئیس شبکه اطلاعاتی بریتانیا در ایران و روزنامه نگار زرتشتی)، رضاخان فرمانده آتریاد تهران و سیدضیاءالدین طباطبایی مدیر روزنامه رعدمذاکراتی در روستای آق بابا نزدیک قزوین انجام دادند. در کودتای ۱۲۹۹ و حوادث بعدی آن شبکه مفصل اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا در ایران، که از سال ۱۸۹۳ میلادی/ ۱۳۱۰ ق. یعنی از سه سال قبل از قتل ناصرالدین شاه، به وسیله سِر اردشیر ریپورتر (اردشیر جی) اداره میشد، نقش اصلی و تعیین کننده داشت. این شبکه بود که رضاخان را برکشید و پرورش داشت و تمامی مقدمات کودتا را فراهم آورد و سپس مسیر دشوار او را در تأسیس سلطنت پهلوی هدایت و هموار کرد.
البته در کودتا سرلشگر سر ادموند آیرونساید (بعدها: بارون آیرونساید اول)، فرمانده نیروهای نظامی بریتانیا مستقر در شمال ایران (نورپرفورس)، نیز نقش داشت. ولی باید توجه نمود که این نقش محدود بود. آیرونساید تنها مدت کوتاهی در منطقه و در ایران بود. او از ۴ ا کتبر ۱۹۲۰ تا ۱۷ فوریه ۱۹۲۱، یعنی کمتر از چهارماه و نیم فرمانده نورپرفورس بود که مأموریت جنگ با بلشویکها را به عهده داشت. وی در طول زندگیاش نیز ارتباطی با ایران نداشت و بنابراین نقش او در کودتا نمیتواند همسنگ و حتی قابل مقایسه با نقش اردشیر ریپورتر باشد که به عنوان رئیس شبکه اطلاعاتی بریتانیا در ا یران تا زمان کودتا ۲۸ سال در ایران اقامت داشت و بر حوادث مهمی چون انقلاب مشروطه و غیره تأثیر نهاده بود. البته آیرونساید به عنوان فرمانده نیروهای نظامی بریتانیا در شمال ایران سهم معینی در کودتا داشت ولی او مجری دستورات وزیر جنگ وقت بریتانیا، یعنی سِر وینستون چرچیل، بود. بعدها همین چرچیل، به عنوان نخست وزیر وقت بریتانیا، نقش سرنوشت سازی در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ایفا کرد.
[ویرایش] نخستوزیری
سرانجام رضاخان با صدور فرمان احمدشاه به فرماندهی دیویزیون قزاق و وزارت جنگ و سیدضیاءالدین طباطبایی به نخستوزیری منصوب شدند. کابینه سید ضیاء (معروف به کابینه صدروزه) بزودی ساقط شد و سردار سپه از احمدشاه فرمان نخستوزیری گرفت.
پادشاهی
پس از خروج احمدشاه، عوامل رضاخان اندیشه الغای سلطنت و رئیس جمهور شدن سردار سپه را پیش آوردند. با مخالفت و مقاومت شدید روشنفکران و روحانیان و مردم طرح جمهوری با شکست روبرو شد[نیازمند منبع].
بالاخره نمایندگان مجلس پنجم شورای ملی با فشارهای سردار سپه در روز ۹ آبان ۱۳۰۴ خورشیدی ماده واحدهای را مطرح کردند که به موجب آن احمدشاه از سلطنت خلع شد و حکومت موقت «در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی به شخص آقای رضاخان پهلوی» سپرده شد و «تعیین تکلیف حکومت قطعی» به مجلس مؤسسان واگذار شد. سپس با تشکیل یک مجلس موسسان، در ۲۱ آذر ۱۳۰۴، سلطنت ایران به «اعلیحضرت رضا پهلوی» واگذار شد. مراسم تاجگذاری رضاشاه در ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ انجام شد.
رضاشاه و خانوادهاش
«در بیست و چهارم آذرماه سال ۱۳۰۴ خورشیدی، در پی یک کودتا، رضاشاه پهلوی در مجلس شورای ملی حاضر شد و با ادای سوگند به قرآن رسماً به عنوان سردودمان پهلوی وظایف سلطنت را به عهده گرفت. هنگامی که رضا شاه پهلوی بر مسند سلطنت نشست، جهان در میانه دو جنگ جهانی نفسی میکشید. رضاشاه پهلوی، برنامه گستردهای را برای سامان اداری و اقتصادی کشور به دست گرفت. ایران فاقد نظام اداری، ارتش منسجم، راه، نظام بانکی و اقتصادی مدرن بود و شیوه ملوکالطوایفی جایی برای قدرت مرکزی نگذاشته بود.
از منظر بینالمللی نیز شرایط، چندان آرام نبود. ایران در محاصره نیروهای بزرگ، روسیه در شمال و بریتانیا در جنوب بود. بریتانیا میکوشید از ایران به عنوان راهی برای سلطهجوییهای خود در هند و خاور دور بهره بگیرد.
رضا شاه پهلوی طی شانزده سال سلطنت درگیر تکوین دولت مدرن در ایران بود. در همین هنگامهها آلمان به رهبری آدولف هیتلر آتش جنگ جهانی دوم را افروخت.»[۴]
رضاشاه در دوره پادشاهی خود با قدرت سلطنت کرد و تمام امور مملکتی را در دست خود داشت. آزادیهایی که در جریان انقلاب مشروطه به دست آمده بود در دوره او از بین رفت و هیچ جریان مخالف را تحمل نمیکرد. بسیاری از رقبا و مخالفان خود در دستگاه حکومتی را کشت یا ساکت کرد. در زمینه نفت قرارداد دارسی را به ظاهر لغو کرد ولی عملاً آن را با قرارداد ۱۹۳۳ تمدید کرد. مجلس شورای ملی در دوره او جنبه نمایشی پیدا کرد و انتخابات با دستور از بالا و بر پایه فهرستهایی از نمایندگان مورد تائید او انجام میشد.
همچنین با نگاه به گذشتهٔ او و داراییهای خاندان پهلوی پس از درگذشتش از تهمت زراندوزی به دور نیست. او زمینهای بسیاری را تا پایان پادشاهیاش در سراسر ایران، بهویژه در شمال ایران را به نام خویش کرد و در اواخر سلطنت بیش از ۵۰۰۰ ملک به نام او ثبت شده بود.[نیازمند منبع]
برنامههای توسعه کشور
در عین حال در راستای برنامهٔ گستردهای که برای سامان اداری و اقتصادی کشور در سر داشت، برای نوسازی ساخت فرسوده جامعه ایران کارهای فروانی کرد که برخی از مهمترین آنها عبارتاند از:
تصویر رسمی رضا شاه پهلوی در هنگام جلوس به سلطنت. بر روی کلاه وی الماس معروف دریای نور دیده می شود
یکی کردن نیروهای نظامی و تشکیل ارتش ایران
فرستادن دانشجویان ایرانی به خارج جهت تحصیل
پایهگذاری بانک ملی ایران
ساخت راهآهن سراسری ایران
جادهسازی در سراسر کشور؛ از مهمترین ودشوارترین میتوان جاده چالوس وفیروز کوه را نام برد .
لغو کاپیتولاسیون
کشف حجاب
تأسیس رادیو و خبرگزاری پارس
تأسیس دانشگاه تهران
گسترش صنایع
تأسیس فرهنگستان ایران
جایگزین کردن تقویم خورشیدی جلالی بجای تقویم هجری قمری بهعنوان تقویم رسمی ایران
از بین بردن کامل یاغیان منطقهای و قبیلهای که هرکدام خود را «خان» میخواندند و مانعی برای قدرت مرکزی حکومت بودند
عزل شیخ خزئل از حکومت استان خوزستان و تحکیم قدرت دولت مرکزی در آن منطقه
شهریور ۲۰
در روز سوم شهریور ۱۳۲۰، علیرغم بیطرفی دولت ایران در جنگ، نیروهای شوروی از شمال و نیروهای بریتانیا از جنوب به ایران حمله کردند. پانزده لشکر ارتش رضاشاه تقریبا بدون هیچ مقاومتی در مقابل یورش خارجی تسلیم شدند، و شهرهای اصلی ایران از جمله تهران به اشغال درآمدند. اهداف مهم متفقین از این عملیات عبارت بود از:
اطمینان از عدم استفاده نیروهای آلمان نازی از خاک ایران برای حمله به مرزهای جنوبی اتحاد شوروی
اطمینان از امنیت جریان نفت جنوب ایران که سوخت بخش بزرگی از ناوگان نیروی دریایی سلطنتی بریتانیارا تامین میکرد.
اطمینان از عدم استفاده آلمان از نفت ایران
تکمیل و استفاده از راهآهن سراسری ایران برای ارسال مهمات و تسلیحات به جبهه شوروی از طریقخلیج فارس، ایران و دریای خزر
به علت اهمیت استراتژیک ایران در جنگ جهانی دوم، متفقین به ایران لقب «پل پیروزی» داده بودند.
تبعید و مرگ
پس از اشغال ایران، بریتانیا پیامی به این مضمون به رضاشاه ارسال کرد:[۵]
«ممکن است اعلیحضرت لطفا از سلطنت کنارهگیری کرده و تخت را به پسر ارشد و ولیعهد واگذار نمایند؟ ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا اعلیحضرت تصور کنند که راهحل دیگری وجود دارد.»
رضاشاه سپس تحت نظر نیروهای بریتانیایی از بندرعباس با کشتی از ایران خارج شد. ابتدا او را به سمت هندبردند. بعد به جزیره موریس منتقل شد و بالاخره در آفریقای جنوبی در شهر ژوهانسبورگ تحت نظر قرار گرفت. [۶]روز ۴ مرداد ۱۳۲۳ در همان شهر چشم از جهان فروبست. پیکر او را به مصر بردند و در آنجا به امانت گذاشتند تا در اردیبهشت ۱۳۲۹ با تشریفات رسمی به حضرت عبدالعظیم منتقل شد و در آرامگاه ویژه او دفن شد.
درآستانه انقلاب ۱۳۵۷ پیکر وی بار دیگر به همراه پیکر پسرش علیرضا پهلوی به مسجدالرفاعی مصر منتقل شد. در اردیبهشت ماه ۱۳۵۹، مقبره رضاشاه توسط حاکم شرع وقت صادق خلخالی و افراد منتسب به گروه فدائیان اسلام به کلی ویران شد.[۷]
میراث او
محمدقلی مجد تاریخ نویس، مدعی است که رضاشاه در زمان برکنار شدن از سلطنت (۱۹۴۱) حدود ۲۰۰ میلیون دلار در حسابهای بانکیاش در لندن و نیویورک و تورنتو ذخیره پولی داشته است.[۸] بنابر ادعای وی، این رقم به غیر از معادل ۵۰ میلیون دلاری است که در بانک ملی تهران و حدود ۷۰۰۰ روستای ششدانگ و کارخانههایی است که وی در ایران داشته است.[۹][۱۰]
مسعود کاظم زاده واکنشها نسبت به ادعاهای محمدقلی مجد در برخی از محافل دانشگاهی آمریکا و به خصوصبریتانیا را فوقالعاده خصمانه خواند. آن طور که کاظم زاده میگوید تعدادی از تاریخنویسان بریتانیایی، ایرانی وآمریکایی به ویژه افرادی همچون استفانی کرونین، سیروس غنی، پاتریک کلاوسون، ونسا مارتین، و مایکل زرینسکی در نقدهایی بر کارهای ایشان، کار وی را حکومتی و غیر قابل استناد خواندند. [۱۱]
بنابر ادعای رضا نیازمند تاریخ نویس ایرانی، در کتاب «رضا شاه از سقوط تا مرگ»، رضاشاه در هنگامی که تصمیم به استعفا میگیرد، در جواب کسانی که به وی اتهام به داشتن حساب بانکی در خارج از ایران میزدند، گفت: «آقایان بدانند که من درتمام بانکهای اروپا و آمریکا یک لیره یا یک دلار هم ندارم – راست است که در ایران متمولم، ولی در خارج هیچ چیز ندارم و دولت باید فکر خرج من باشد».
رضا شاه فرزند عباسعلی خان از طایفه پهلوان های آلاشت از توابع سوادکوه مازندران و از مادری بیگانه به نام نوش آفرین که از مهاجرین قفقازی می باشد . این موسس سلسله پهلوی یکی از سلاطین ایران زمین است که از سرپرستی پدر و مادر بی بهره بود و کودکی و نوجوانی را در فقر و بی کسی گذرانید و از هرزه گری و تیله بازی در کوچه های خاکی سنگلج به جرگه تاریخ ساز پیوست .سرباز ساده ای که در زمانی کمتر از۲۵ سال باحمایت اپراتوری بریتانیا بر تخت سلطنت دست یافت. عباسعلی خان (دادش بیگ ) پدر رضا شاه در سال ۱۲۳۰ هجری قمری (۱۱۹۳ هجری خورشیدی ) و در آلاشت متولد شد و پس از گذراندن دوران جوانی به تهران رفت و مانند اجداد خود در فوج سوادکوه به حرفه سپاهیگری مشغول شد . او با درجه نایبی کار سپاهیگری را شروع کرد و با درجه یاوری بازنشسته شد.عباسعلی خان پدر رضا شاه دو مرتبه ازدواج کرد ، مرتبه اول با یکی از منسوبین خود در آلاشت و مرتبه دوم با نوش آفرین (مادر رضا شاه ) در تهران ، وی از ازدواج اول خود سه فرزند داشت که هر سه دختر بودند و به نام های (خورشید خانم، ددُرخانم و نبات خانم )
تولد رضا شاه ؛ همانگونه که در مقدمه گفته شد بعد از ازدواج دوم عباسعلی خان با دختر ۱۶ ساله مهاجر قفقازی که از طریق مادرش با این دختر آشنا شده بود در تهران ازدواج و راهی آلاشت شدند.
بعد از این که عباسعلی خان مجدد بیمار شد ، برای مداوا راهی تهران شد و در تهران در گذشت .به علت این که همسر اول و خانواده و عموما مردم آلاشت با ازدواج غیر خودی مخالف بودند ، با نوش آفرین و فرزندش سر ناسازگاری گذاشتند ؛ در نتیجه مجبور شد با نوزاد و برادرش حسین به تهران مهاجرت نماید. ابتدا در خانه برادر بزرگش حکیم علی خان و بعد از اینکه حکیم علی خان برای ادامه تحصیل به آلمان رفت و اینکه برادر دیگرش ابوالقاسم بیک با این که مضایقه نداشت ولی به علت فقر مالی نمی توانست از او نگهداری کند ؛ نوش آفرین مجبور شد تن به ازدواج مجدد بدهد تا اندازه ای از تنگنای زندگی خلاص شد.
به هر صورت دوران آسودگی خیال نوش آفرین زیاد طول نکشید ؛ بیمار شد و از دنیا رفت .رضا شاه در این موقع حدودا ۷ سال بیشتر نداشت و برای همین در زمان سلطنت بارها گفته بود در سن کودکی هرگز محبت پدر و مادر را ندیده ام .
بعد مرگ مادر ؛ دایی او ابوالقاسم بیک سرپرستی رضا شاه را بر عهده گرفت. ابوالقاسم بیک مرد نسبتا فقیری بود که با درجه معین نایبی در قزاقخانه خدمت می کرد . او فرزندی نداشت و برای همین رضا را مانند فرزند دوست می داشت اما چون فقیر بود نمی توانست او را به مدرسه بفرستد برای همین در کوچه ها با بچه های همسن و سال خود به هرزهگری و تیله بازی مشغول می شد.ابوالقاسم بیک رضا را در قزاقخانه به کار گماشت ، برایش زن گرفت تا افسر شد .
استخدام در قزاقخانه :
قزاقخانه از این جهت مهم است که در تاریخ معاصر ایران نقش بزرگی بازی کرده است. رضا خان از چهارده سالگی وارد قزاقخانه شد ، در آنجا تعلیم دید و انضباط نظامی را فرا گرفت . او در قزاقخانه تمام درجات نظامی را از سربازی تا سرداری قدم به قدم بالا رفت تا سرانجام توسط همین قزاقخانه کودتا کرد و ریاست کل قوای قزاق را به عهده گرفت . رضا خان آخرین فرمانده قزاقخانه بود و او بود که قزاقخانه را منحل کرد.
درجات نظامی از ابتدای قاجاریه عبارت بود از : امیر تومان ، میرپنج ، سرتیپ اول و دوم و سوم ، سرهنگ اول و دوم ، یاور اول و دوم ، سلطان اول و دوم ، حسین نایب ، وکیل باشی ، وکیل چپ ، وکیل راست ،سرجوخه و تابین
لغت میر پنج را میرپنجه هم می گفتند . برخی افسران که رسما فرمان میر پنجی نداشتند ولی در سرباز خانه رشادت هایی نشان داده بودند با وجود این که هنوز درجه سرهنگی داشتند به میرپنجه مشهور می شدند و پس از مدتی آنها را میرپنج صدا می کردند ؛ از آن جمله رضا خان است که از هنگامی که درجه سرهنگ دومی داشت ، میرپنجه خطاب می شد ، وقتی سرهنگ تمام شد او را میر پنج می خواندند.
ناصرالدین شاه در مسافرت های خود به اروپا و بازدید از ارتش های اروپایی علاقه مند شد که مطابق آنها ارتش ایران را نوسازی کند لذا از امپراتور اتریش و تزار روس خواست که واحد های مشابه آنچه خود دارند در ایران تاسیس کنند ؛ ابتدا یک فوج اتریشی در تهران درست شد ولی دوام نیاورد و پس از چندی منحل شد . ناصرالدین شاه در روسیه فوق العاده مجذوب قزاق ها شدلذا درخواست کرد یک معلم قزاق به ایران بفرستند ؛ تزار هم از خدا خواست و موافقت کرد تا بدین وسیله نفوذی در ارتش ایران بدست آورد . رضا از این هدیه بهترین استفاده را کرد . او در اولین فرصت وارد این قزاقخانه شد و ۴۳ سال بعد از قزاقخانه به کاخ گلستان رفت و تاج سلطنت را از نواده ناصرالدین شاه گرفت و بر سر خود نهاد. رضا در ۱۴ سالگی در قزاقخانه مشغول کار شد اما کار غیر رسمی مانند پادویی و خدمات سرپایی و در ازای آن کار غذای خود را می خورد و لباس هم می گرفت ولی حقوق نداشت . او گرچه رسما قزاق نشده بود ولی در تمرین های قزاقان شرکت می کرد وقتی یک فوج پیاده نظام به قزاقخانه اضافه شد رضا رسما وارد قزاقخانه شد. غذای خوب و کار زیاد او را قوی تر و خوش اندام تر کرده بود اما رضا از فوج پیاده راضی نبود ؛ قزاق سواره اهیمت بیشتری داشت لذا هر وقت یکی از قزاق های سوار غایب بود رضا فورا به جای او سوار می شد و در تمرین ها شرکت می کرد تا این که به فوج آتشبار منتقل شد .در اواخر سال ۱۳۱۳ هجری قمری ( ۱۲۷۴خورشیدی – ۱۸۹۵ میلادی ) ناصرالدین شاه می خواست وارد پنجاهمین سال سلطنت شود ، او می خواست جشن بزرگی بر پا کند و خود را به لقب سلطان صاحب قران ملقب نماید لذا سه روز قبل از جشن تصمیم گرفت به زیارت حضرت عبدالعظیم برود و نمی دانست که آخرین زیارت او خواهد بود زیرا در حرم با شلیک گلوله میرزا رضا کرمانی که گفته می شد مورد ظلم و جور دستگاه واقع شده بود به قتل رسید.پس از کشته شدن ناصرالدین شاه پسرش مظفرالدین میرزا که ولیعهد و والی آذربایجان بود و در تبریز حکومت می کرد ، به تهران آمد و بر جای پدر نشست اما آنچه مورد توجه و تعجب سیاستمداران وخصوصا خبرنگاران خارجی واقع شد این بود که چرا مظفرالدین شاه حمایل
و نشان امپراتوری روس را زیب پیکر خود کرده و نشان امپراتور روس را به سینه زده است.
رضا شاه در ۲۰ سالگی برای اینکه ترقی کند و حقوق بهتری داشته باشد به ماموریت خارج از تهران رفت ، او به فوج سلطان آباد اراک منتقل شد
و ماهانه هفت تومان مواجب داشت .
در همین جا بود که روزی به دیدن ملایی رفت و او به رضا شاه گفته بود تو روزی سلطان مقتدر این مملکت خواهی شد ؛ رضا شاه تعجب کرد و چنین پنداشت که ملا با سرباز ساده و تنها و بی پول خیال مزاح دارد ولی بعد از این که برای بار دوم تکرار کرد رضا شاه از او پرسید ، اگر روزی من به سلطنت برسم و شما هم زنده باشید از من چه توقعی دارید ؛ ملا جواب دادذ من هیچ چیز نمی خواهم فقط شفقت و محبت به خلق خدا را از تو می خواهم و بعد از این که به سلطنت رسید بار دیگر با ملا ملاقات کرد ؛ در این بار از او پرسید چه آرزویی داری ؟ ملا در جواب گفته بود : این که از ملاقات های بعدی با من صرف نظر کنی .
رضا در فوج سوادکوه :
سال ۱۳۱۶ ﻫ.قمری( مطابق با سال ۱۲۷۷ خورشیدی ، ۱۸۹۸ میلادی ) فرا رسید . ابوالقاسم بیک دایی رضا شاه به فوج سواد کوه منتقل شد ، چون این فوج معمولا باید همگی سواد کوهی می بودند لذا ابوالقاسم بیک رضا را با خود به فوج سوادکوه برد تا موجب ترقی او شود ؛ رضا در این سربازخانه خیلی قوی بنیه شده بود ، اغلب با همقطاران خود دعوا می کرد و زیر بار حرف هیچ کس نمی رفت ، وقتی فرماندهی فوج به نصراله خان پهلوان واگذار شد ، شرارت های رضا بیشتر شد و بارها می گفت چون پدرم یاور بوده باید من هم یاور باشم ، آنقدر اذیت می کرد که بالاخره همقطاران او شکایت کردند ، یاور نصراله خان وقتی از اصل و نسب او آگاه شد و متوجه شد که فرزند برادر ناتنی او می باشد و این که قبلا گفته شد که اقوام و اهالی آلاشت از ازدواج عباسعلی خان با نوش آفرین که بیگانه به حساب می آمد ، ناراحت بودند و دستور داد تخته و شلاق بیاورند و آنقدر او را بزنند که بمیرد و لذا با وساطت دایی اش ابوالقاسم بیک که در آن فوج بود ، نجات پیدا کرد. رضا دیگر نتوانست در این فوج خدمت کند لذا از آنجا خارج و مجددا نزد
کاظم آقا رفت و در قزاقخانه مشغول خدمت شد و تا کودتای ۱۲۹۹ در قزاقخانه ماند.
مشروطیت ایران و افسر شدن رضا خان :
سال ۱۳۱۸ ﻫ.قمری ( ۱۲۹۷ خورشیدی – ۱۹۰۰ میلادی) مظفرالدین شاه سفارش خرید مقداری مسلسل سبک به نام شصت تیر داد . یکی از شصت تیر ها در اختیار قزاقخانه قرار گرفت ، تا قزاق ها فن استفاده از آن را یاد بگیرند . بین افرادی که تعلیم کار با شصت تیر را دیدند ، یکی رضا سواد کوهی بود که از همه در این کار بهتر از آب در آمد . به طوری که به رضا شصت تیر مشهور شد و به سمت وکیل باشی این گردان انتخاب شد. این اولین قدم برای افسر شدن رضا محسوب می شد . رضا ۲۵ ساله که بود او را مامور خراسان کردند ،رضا خان دو سال در خراسان بود ، در جنگ بسطام شرکت کرد و به درجه معین نایبی رسید. رضا در ۲۷ سالگی با دختری به نام تاجماه ازدواج کرد که موقع زایمان دخترش فاطمه سر زا رفت و رضا با دخترش تنها ماند.
در دوره های گذشته یکی از نشانه های بارز شجاعت و شهامت لوطی های تهران تظاهر به بد مستی و قمه کشی و قرق کردن چهارراه های سرمحل بود . قزاق ها هم در این اظهار شجاعت خود نمایی داشتند و افسران آنها هم به مد روسی آنها را تنبیه نمی کردند که هیچ بلکه باعث تشویق آنها می شدند ، منتها یک قزاق دیگر را می فرستادند که شوشکه کش را از خر شیطان پایین بیاورد ، در میان قزاق ها رضا و دیگری علیشاه بارها باهم گلاویز شده که در یکی از این مبارزه ها ، اثر زخمی بر بینی رضا شاه باقی ماند ولی از وقتی که رضا ، رضا خان شد و به مقام افسری ارتقا یافت دیگر از این قماش کارها نمی کرد و افسری باوقار و جدی شده بود.
در همین زمان هوس ازدواج با منورالدوله را از سرگذراند با این که هنوز یکسال از فوت شوهر قبلی او یعنی دکتر سرهنگ علی خان نمی گذشت رضا به خواستگاری او رفت و در هر صورت منورالدوله قبول نکرد چون مدعی بود که او یعنی رضا مثل پسرش می باشد و او را بزرگ کرده است . رضا خان می گوید شوهر تو مرا بزرگ کرده و اکنون می خواهم زن و فرزندانش را زیر بال خود بگیرم ولی منورالدوله قبول نمی کند و در آخر از منورالدوله می خواهد که پس زنی برای او انتخاب کند که او هم دختر میرپنج تیمور خان آیرملو را پیشنهاد می کند و عروسی صورت می گیرد .
در سال ۱۳۲۱ ﻫ . قمری ( ۱۲۸۳ خورشیدی ، ۱۹۰۴ میلادی ) چرنو زوبوف به جای کاساکوفسکی به فرماندهی قزاق منصوب گردید . چرنوزوبوف بهترین رئیس قزاقخانه بود.دوران خدمت چرنوزوبوف با فوت مظفرالدین شاه پایان یافت و به روسیه برگشت و به جای او سرهنگ لیاخف به ایران آمد.
وقتی سرهنگ چرنوزوبوف تشکیلات جدید قزاقخانه را پیاده کرد عده زیادتری از ایرانی ها درجه افسری گرفتند که از آن جمله رضا خان بود که از درجه معین نایبی به درجه نایبی ترقی کرد و مامور کار در گرگان شد.
مرادعلی هفت پسر داشت که اکثر آنها مشاغل نظامی داشتند. عباسقلی در سال ۱۱۹۳ش در آلاشت متولد شد و دوران جوانی را در تهران گذراند و مانند پدر به حرفه نظامیگری درآمد و در فوج سوادکوه مشغول شد. عباسقلی دوبار ازدواج کرد. حاصل ازدواج اول سه فرزند دختر بود. اما همسر دوم عباسقلی نوشآفرین (زهرا) از مهاجران گرجستان بود که تنها پسر او یعنی رضا را به دنیا آورد. شش ماه پس از تولد رضا عباسقلی از دنیا میرود و نوشآفرین به دلیل اختلافات خانوادگی به تهران نزد برادرش ابوالقاسم بیگ میرود. در این سالها نوشآفرین با فردی به نام «حدیکجان آتابای» ازدواج میکند و پسری به نام هادی به دنیا میورد.
رضا مشاغلی چون شاگرد آهنگری و کارگری در اصطبل خانه سفارت انگلیس را تجربه میکند و با پیشنهاد دایی خود ابوالقاسم بیگ در سن ۱۵ سالگی به قزاقخانه میپیوندد.
ابوالقاسم بیگ خیاط قزاقخانه بود و با انتقالش به فوج سوادکوه رضا را هم با خود به آنجا میبرد. رضا در سوادکوه با نصرالله خان یاور فوج اختلاف پیدا میکند و به تهران نزد کاظم آقا در قزاقخانه برمیگردد. رضاخان مدتی به سمت وکیل باشی گروهان شصت تیر منصوب میشود و به همین علت معروف به رضا شصت تیر میشود. که بعدها به فرماندهی این گروهان میرسد. و در نبرد جهت سرکوب سالارالدوله به فرماندهی میرزا فرمانفرما شرکت میکند. سالارالدوله قصد اشغال تهران و به قدرت رساندن برادرش محمدعلی شاه را داشت.
رضاخان در این سالها در بسیاری از درگیریها و آشوبها شرکت داشت و شهرتی میان متنفذین بدست آورد. عبدالحسین میرزا فرمانفرما از شاهزادگان قاجاری به او توجه ویژهای داشت و حتی اسلحه مخصوص خود مسلسل ماکسیم را به او سپرد که پس از این رضا شصت تیر به رضا ماکسیم معروف شد. در این سالها او مدارج ترقی را طی نمود و مأموریتهای مختلفی را از جمله سرکوب نهضت آزادیخواهانه جنگل به رهبری میرزا کوچک خان را انجام داد.
رضاخان با فرمانده روسی قزاقخانه ژنرال «استاروسلسکی» اختلاف نظر داشت و او را خائن میدانست. رضاخان در سال ۱۳۲۴هـ.ق به همراه محافظین عینالدوله به فریمان میرود. در جریان این سفر مورد توجه عینالدوله قرار میگیرد و به آموزش درس و سواد میپردازد. او با درجه میرپنجی به مقام فرماندهی آتریاد همدان رسید و به همراه سواران بختیاری و ارامنه جهت سرکوب شورشها به زنجان و اردبیل و گیلان اعزام شد. ق
لدری، قدرت خشونتآمیز، کمسوادی و روحیه خشک نظامی او باعث شد تا در چشم ژنرال آدموند آیرونساید گزینه مناسبی برای انجام کودتا علیه حکومت قاجار باشد. آیرونساید در یادداشتهایش آورده که: «یک دیکتاتور نظامی کلیه مشکلات ما را در ایران حل خواهد کرد به عقیده من با تقویت رضاخان و استقرار دیکتاتوری نظامی نیروهای انگلیسی میتوانند بدون دردسر ایران را ترک کنند.»
در سوم اسفند ۱۲۹۹ رضاخان با افراد تحت فرماندهی خود که در قزوین مستقر بودند وارد تهران میشود و کلیه مراکز نظامی و ادارات دولتی را تصرف میکند. بسیاری از رجال و صاحب منصبان و روحانیون را بازداشت میکند. احمدشاه و ولیعهد خود محمدحسن میرزا به کاخ فرحآباد میگریزند و فتحالله خان سپهدار رشتی (نخست وزیر) به سفارت انگلیس پناه میبرد.
رضاشاه با استقرار بر پایتخت اعلامیه معروف «حکم میکنم» را منتشر ساخت و خود را رئیس کل قوا نامید.
پس از چند روز از سوی احمدشاه به سمت فرماندهی دیوزیون قزاق و بعدها از طرف سیدضاء طباطبایی که بعد از کودتا نخستوزیر شده بود به سمت وزیر جنگ منصوب و از این پس با عنوان سردار سپه معرفی شد. او به سرعت قدرت خود را تحکیم کرده و به مقابله با محمدتقی خان پسیان در خراسان و قیام جنگل در گیلان پرداخت.
سردارسپه با ادغام نیروهای ژاندارم و قزاق ارتش ۴٠٠٠٠ نفری مرکب از پنج لشکر ایجاد کرد و با این ارتش به سرکوب نیروهای محلی پرداخت. در سال ۱۳۰۱ با کردهای آذربایجان غربی و شاهسونهای آذربایجان شرقی و کهکیلویهایهای فارس درگیر شد. در سال ۱۳۰۲ با کردهای سنجابی کرمانشاه و در سال ۱۳۰۳ با بلوچهای جنوب شرقی و لرهای جنوب غربی جنگید. در سال ۱۳۰۴ ترکمنهای مازندران و کردهای خراسان و طرفداران شیخ خزعل در خوزستان را سرکوب کرد. همزمان با این اقدامات رضاخان در تهران فعالیتهایی جهت تحکیم قدرت خود انجام داد از جمله: برپا کردن تکیه عزاداری امام حسین(ع) در قزاقخانه، راه انداختن دسته عزاداری، کاه بر سر ریختن و گل به سر و صورت مالیدن، سرزدن به تکایا و مساجد دیگر. با این کارها او سعی داشت نظر روحانیون و مردم مذهبی را به خود جلب کند.
در همین سالها (۱۳۰۲) او به سمت نخست وزیری رسید. او با طرح مساله جمهوریت سعی در به دست گرفتن حکومت داشت که با مخالفت شدید روحانیون به ویژه آیتالله سیدحسن مدرس و علمای قم که بیع آن داشتند که وضعیتی شبیه ترکیه در ایران برقرار شود مواجه شد و تیر جمهوریخواهی او به سنگ خورد.
بعد از این او تنها راه قدرت را در سلطنت میدید. با سفر احمدشاه به فرانسه وضعیت مناسبی ایجاد شد تا رضاخان تبلیغاتش را بر علیه احمدشاه شروع کند و او را حاکمی نالایق، عیاش و خوشگذران معرفی کند.
زمانی که اذهان مردم برای سقوط قاجاریه آماده شد در نهم آبان ماه سال ۱۳۰۴ ماده واحدهای به صورت طرح به مجلس تقدیم شد که انقراض سلسله قاجاریه را اعلام و حکومت موقت را به رضاخان پهلوی میسپرد. و مجلس هم در همان روز طرح را با رأی موافق ۸۰ نفر از نمایندگان تصویب کرد و اعتراض کسانی چون آیتالله مدرس و محمد مصدق و حاج میرزایحیی دولتآبادی بینتیجه ماند.
در آن جلسه تعیین تکلیف حکومت قطعی به مجلس موسسان واگذار شد. ظهر همان روز به این مناسبت ۱۲ توپ در تهران شلیک شد و دو روز بعد رضاخان عفو زندانیان سیاسی را اعلام کرد (۱۱/۷/۱۳۰۴). دولت انتخابات مجلس موسسان را برگزار کرد و ترتیبی داده شد تا افراد وفادار به رضاخان وارد آن شوند.
مجلس موسسان در ۱۵ آذر ۱۳۰۴ با نطق رضاخان شروع به کار کرد و ظرف مدت یک هفته با تغییر اصول ۳۶، ۳۷، ۳۸ قانون اساسی حکومت ایران را به رضاخان پهلوی رسید و سلطنت در خاندان او موروثی شد.
رضاخان در روز ۲۴ آذر در مراسم تحلیف خود در مجلس شرکت کرد و روز بعد در کاخ گلستان به تخت نشست. وزیر مختار انگلستان به عنوان شیخ سفرا به وی تبریک گفت. اما تاجگذاری اصلی به اردیبهشت سال بعد موکول شد.
روز هشتم بهمن ماه رضاشاه فرمان ولایتعهدی فرزند ارشد خود محمدرضا را صادر کرد. ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ گروهی از مقامات دولتی و نمایندگان سیاسی کشورهای خارجی و عدهای از علما و نمایندگان اصناف و روزنامهنگاران در کاخ گلستان جمع شدند و فاجعه غمانگیز دو هفته پیش که ضرایح مقدسه ائمه بقیع به دستور قاضیالقضات وهابی تخریب شده بود را به فراموشی سپرده و جشن تاجگذاری رضاشاه را برگزار کردند. مرداد ماه همان سال رضاشاه برای رسیدگی به وضع قشون به خراسان سفر کرد. در تاریخ ۲۹ مهر ماه رضاشاه به همراه عدهای به مازندران سفر کرد.
۹ روز بعد آیتالله سیدحسن مدرس در تهران ترور شد اما این سوءقصد ناکام ماند. رضاشاه اعلامیهای صادر کرد و این عمل را محکوم کرد اما همه میدانستند که دست خود او در این سوءقصد در میان است.
شب اول فروردین ۱۳۰۵ موقع تحویل سال نو ملکه مادر و عدهای از همراهان درباری به حرم حضرت معصومه(س) مشرف و در رواق بالای غرفههای «ایوان آیینه» جای میگیرند. چون حجاب او و عدهای از همراهان کامل نبود یکی از وعاظ اعتراض نمود و سپس شیخ محمد بافقی دستور اخراج آنها را داد ولی با دخالت خدام آستانه خانواده سلطنتی به رواق دیگری منتقل شدند و موضوع را به اطلاع رضاشاه رساندند روز بعد رضاشاه به همراه عدهای زرهپوش وارد قم شد و به حرم رفته و دستور داد شیخ محمد بافقی را خوابانیده و با چوب به شدت مجروح کنند. همچنین رئیس نظمیه را هم مضروب و زندانی کرد.
دوم تیر ماه همان سال استفاده از کلاه پهلوی را اجباری اعلام کرد که این آغاز روند متحدالشکل نمودن مردم و کشف حجاب بود.
شانزدهم مهر ۱۳۰۷ محمد درگاهی رئیس نظمیه رضاشاه سیدحسن مدرس را دستگیر و به شهر خواف در سرحد ایران و افغانستان تبعید نمود. رضاشاه در روزهای پایانی همین ماه سفر خود به خوزستان را آغاز کرد. طی سالهای بعد رضاشاه اقدام به برخی اصلاحات از طریق مشاورانش میکند.
در سال ۱۳۱۱ چون مذاکرات با کمپانی نفت به جایی نرسید پرونده نفت را در بخاری خود سوزاند و قرارداد دارسی را یک طرفه لغو نمود. اما در اردیبهشت سال بعد قراردادی سنگینتر از دارسی به امضا رسید که مدت آن شصت سال بود و حداقل حقوق دولت ایران در آن منظور شده بود.
در این سالها رضاشاه در پی ایجاد دیکتاتوری و افزایش قدرت خود برخی اطرافیان خود را مورد غضب قرار داد. فیروز فیروز در ۹ اردیبهشت ۱۳۰۹، حبیبالله شیبانی در تاریخ ۲۰ شهریور ۱۳۰۹ و سرتیپ فضلالله زاهدی رئیس نظمیه ۲۰ اسفند ۱۳۰۹ خلع منصب و زندانی شدند.
در سال ۱۳۱۱ عبدالحسین تیمورتاش وزیر مقتدر پهلوی و از نزدیکترین افراد به شخص رضاشاه مورد غضب شاهانه قرار گرفت و از کار برکنار شد و سال بعد به جرم دریافت رشوه محکوم به ۵ سال حبس شد و در نهم مهر ۱۳۱۲ در زندان قصر کشته شد.
همچنین همچنین سردار اسعد بختیاری که در ۲۶ آبان ماه ۱۳۱۲ دستگیر شده بود در فروردین ۱۳۱۳ به دست پزشک احمدی کشته شد.
محمدعلی فروغی (نخست وزیر سابق) در سال ۱۳۱۴ بعد از واقعه گوهرشاد از کار برکنار و خانهنشین شد. شیخ خزعل هم در سال ۱۳۱۵ به وسیله عمال نظمیه به قتل رسید. علیاکبر خان داور وزیر دادگستری هم در بهمن ماه همان سال در خانه خود مجبور به خودکشی شد. سیدحسن مدرس هم در آذر ۱۲۱۶ در کاشمر به طرز دلخراشی کشته شد. رضاشاه خرداد ماه سال ۱۳۱۳ تهران را به مقصد ترکیه جهت دیدار مصطفی کمال آتاتورک ترک میکند. در این سفر یک ماهه او از ارتش ترکیه بازدید نمود و با برخی اقدامات آتاتورک در جهت غربی نمودن کشور آشنا شد. از دیگر اقدامات رضاشاه در سال ۱۳۱۳ افتتاح آرامگاه و برگزاری کنگره هزارمین سالروز تولد فردوسی بود که نشان از توجه او به ایران باستان دارد.
ابتدای سال ۱۳۱۴ تاریخ کشور براساس ماههای شمسی تنظیم شد و به کار بردن ماههای هجری قمری ممنوع شد. همچنین یک ماه بعد فرهنگستان ایران به ریاست محمدعلی (ذکاءالملک) فروغی تاسیس شد.
در ۲۱ تیر ماه ۱۳۱۴ مردم مشهد در اعتراض به متحدالشکل کردن لباس و استفاده از کلاه بینالمللی تظاهراتی برگزار کرده و در مسجد گوهرشاد تجمع کردند. مأمورین انتظامی به دستور مرکز جهت سرکوب اعتراض مردم اقداماتی کردند ولی چون به نتیجه نرسیدند لشکر شرق وارد عمل شد و مردم را در مسجد به گلوله بست. بیش از دو هزار نفر مقتول و مجروح شدند و این حادثه به قیام گوهرشاد معروف شد.
در ۱۷ دی ماه همین سال طی برگزاری جشنی در دانشسرای عالی همسر و دختران رضاشاه بدون حجاب وارد جلسه شدند و از آن تاریخ به بعد موضوع کشف حجاب رسماً اعلام شد.
رضاشاه در سال ۱۳۱۷ نامزدی محمدرضا پهلوی ولیعهد با دوشیزه فوزیه خواهر ملک فارق پادشاه مصر را اعلام کرد و به دلیل مشکل قانونی که بوجود میآمد اصل ۳۷ متمم قانون اساسی را طوری تفسیر نمود که ازدواج آنها با مشکل مواجه نشود. او به فوزیه صفت ایرانیالاصل اعطا کرد. در همان سال مراسم عزاداری مفصلی در تهران به مناسبت درگذشت مصطفی کمال آتاتورک برگزار نمود.
با شروع جنگ جهانی دوم دولت ایران رسماً در پیامی بیطرفی خود را اعلام نمود اما این اقدام اثری در حمله دو سال آینده انگلیس و شوروی به ایران نداشت. سحرگاه سوم شهریور ۱۳۲۰ نیروهای انگلیس و شوروی از جنوب و شمال وارد کشور شدند. چند ساعت بعد سفرای مهاجمین یادداشتهای خود را تسلیم دولت ایران میکند که در آن تصریح شده بود که علت حمله به ایران وجود اتباع المانی در این کشور و اعمال خرابکارانه آنها و بیتوجهی دولت ایران به یادداشتهای دولت انگلیس و شوروی مبنی بر اخراج آلمانیها از خاک ایران ذکر گردیده بود. ارتش قدرتمند رضاشاه ساعاتی پس از حمله فرو پاشید و فرماندهان به سمت مرکز فرار کردند.
رضاشاه در ۲۴ شهریور آخرین جلسه دولت را تشکیل داد و اعلام کرد به زودی کشور را ترک خواهد کرد. در روز ۲۵ شهریور استعفانامه خود را که فروغی تنظیم کرده بود امضا کرد. هنوز فروغی استعفانامه را در مجلس نخوانده بود که رضاشاه راهی اصفهان شد. او از اصفهان به همراه برخی از اعضای خانواده خود به کرمان و از آن جا به بندرعباس رفت.
رضاشاه ۴ بار ازدواج کرد و دارای ۱۱ فرزند شد که در این سفر آخرین همسر او یعنی عصمتالملوک دولتشاهی و چند تن از فرزندان او را همراهی میکردند.
کشتی انگلسی بندرا او و همراهانشان را از ساحل ایران به سوی بمبئی حرکت داد و در تاریخ ۹ مهر ۱۳۲۰ به آنجا رسیدند. در بمبئی یک مأمور بلندپایه انگلیسی به نام سرکلرمونت اسکراین به رضاشاه اعلام کرد که اجازه خروج از کشتی را ندارد و همچنین گفت مقصد تبعیدشدگان جزیره موریس خواهد بود. اعتراضهای رضاشاه اثری نداشت و بعد از ۵ روز به کشتی برمه منتقل شدند و پس از ۹ روز سفر دریایی به جزیره موریس رسیدند.
نامناسب بودن آب و هوای جزیره مورس و همچنین بیماری قلبی رضاشاه باعث شد تا انگلیسیها راضی شوند که او از این جزیره نقل مکان کند. مقصد بعدی او بندر دوربان و سپس شهر ژوهانسبورگ آخرین منزلگاه شاه سابق بود. رضاشاه سرانجام بر اثر سکته قلبی در تاریخ ۴ مرداد ۱۳۲۳ درگذشت. به دلیل شرایط نامناسب و جو ضد رضاخانی کشور او را به مصر منتقل کرده و پس از مومیایی کردن در مسجد رفاعی قاهره به مدت ۶ سال به امانت گذاشتند. در سال ۱۳۲۸ جنازه رضاشاه به ایران منتقل شد و طی مراسمی در شهرری به خاک سپرده شد.
محمدرضا شاه در سال ۱۳۵۷ هنگام فرار از ایران جنازه پدر را همراه خود از کشور خارج کرده و به همان مسجد رفاعی برد و به خاک سپرد.
او در ۲۴ اسفند ۱۲۵۶ (ربیع الاول ۱۲۵۹ ه.ق) در روستای آلاشت از توابع سوادکوه مازندران متولد شد. پدربزرگ رضاخان، مرادعلی خان، افسر هنگ محلی ارتش بود که در سال ۱۲۲۷ در محاصره هرات به قتل رسید. فرزند کوچک او عباسعلی در سال ۱۱۹۴ متولد شد، او در خدمت فوج سوادکوه و با درجه نایبی در سال ۱۲۳۵ در جنگ سوم افغان شرکت کرد. او دست کم ۲ بار ازدواج کرد، و رضا از ازدواج دوم او بود. نام مادرش نوش آفرین بود. دختر خانواده ای فارسی زبان از ایروان بود که به ایران مهاجرت کرده بودند. عباسعلی (۳ تا ۶ ماه) بعد از تولد رضا درگذشت و مادرش به اصرار برادر کوچکترش در صدد برآمد تا آلاشت را به مقصد تهران ترک گوید.
در مسیر سفر به تهران، رضای نوزاد از سرما یخ زده و چیزی نمانده بود بمیرد؛ اما گرمای درون کاروانسرا دوباره او را به حال می آورد. آنها در تهران، به کمک ابولقاسم(دایی رضا) در منطقه سنگلج در فقر و تنگدستی سکنی گزیدند.
او به تشویق دایی اش ابولقاسم و به علت سختی معیشت، در سال ۱۲۷۱، تقریبا در ۱۵ سالگی به قزاقخانه پیوست. درآن زمان بسیار تنومند و درشت اندام بود.
آغاز قدرت او با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ بود، در واقع رضا قبل از این کودتا ناشناخته بود. ژنرال آیرون ساید انگلیسی سی بود که او را برای این کودتا به همکاری سیدضیاءالدین طباطبایی انتخاب کرد. در روز سوم اسفند قوای قزاق وارد تهران شدند و مراکز انسانی را اشغال کردند. نزدیک به ۱۰۰ تن از رجال، سرشناسان و روحانیون را زندانی کردند.
با ورود آنها احمدشاه، فرماندهی ریونریون قزاق و وزارت جنگ را به رضا خان سپرد و سید ضیاء را به مقام نخست وزیری منصوب کرد. اما بعد از سقوط کابینه سید ضیاء، این مقام به رضاخان رسید.
زمانیکه احمدشاه، ایران را به قصد فرانسه ترک کرد، عوامل رضا خان اندیشه الفای سطنت قاجار و رئیس جمهور شدن او را فراهم کردند. سرانجام نمایندگان مجلس پنجم شورای ملی، در ۹ بان ۱۳۰۴، احمدشاه را از سلطنت خلع کردند و حکومت موقت را به رضاخان سپردند. و سپس با تشکیل مجلس موسسان در ۲۱ آذر ۱۳۰۴، سلطنت ایران به رضا پهلوی واگذار شد و مراسم تاجگذاری در ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ انجام شد.
اقدامات او در طول دوران سلطنت:
۱٫ یکی کردن نیروهای نظامی و تشکیل ارتش ایران.
۲٫ فرستادن دانشجویان به خارج جهت تحصیل.
۳٫ پایه گذاری بانک ملی ایران.
۴٫ ساخت راه آهن سراسری ایران.
۵٫ جاده سازی در سراسر کشور.
۶٫ لغو کاپیتولاسیون.
۷٫ کشف حجاب.
۸٫ تاسیس رادیو و خبرگزاری پارس.
۹٫ تاسیس دانشگاه تهران.
۱۰٫ تاسیس فرهنگستان ایران.
۱۱٫ جایگزین کردن تقویم خورشیدی به جای تقویم هجری قمری به عنوان تقویم رسمی ایران.
پایان کار:
در سوم شهریور ۱۳۲۰ ، علی رغم بی طرفی دولت ایران در جنگ جهانی دوم، نیروهای شوروی از شمال و نیروهای انگلیسی از جنوب، به ایران حمله کردند. ۱۵ لشکر ارتش رضاخان تقریبا بدون هیچ مقاومتی، تسلیم شدند، و شهرهای اصلی ایران از جمله تهران به اشغال درآمدند.
پس از اشغال ایران، رضاخان به نفع پسرش از سلطنت کناره گرفت و تبعید شد. او تحت نظارت نیروهای انگلیسی از بندرعباس با کشتی از ایران خارج شد. ابتدا او را به سمت هند بردند، بعد به جزیره موریس منتقل شد و سرانجام در آفریقای جنوبی در شهر ژوهانسبورگ تحت نظارت قرار گرفت. او در ۴ مرداد ۱۳۲۳ در همان شهر چشم از جهان فروبست و از آنجا پیکر او را به مصر بردند و به امانت گذاشتند تا در اردیبهشت ۱۳۲۹ با تشریفات رسمی به حضرت عبدالعظیم منتقل شد.
رضا خان با لیاقت خود از میان نظامیان برخواست و متحمل مصائب زیادی شد، از جمله چندین بار ابتلا به بیماری مالاریا که تا پایان عمر او را رنج داد. او همیشه در اندیشه ترقی ایران و پیشرفت آن بود. طرز زندگی اش ساده و با انضباط بود. لذایذ جسمانی معدودی داشت و ترتیب خوراک خود را هیچ گاه تغییر نداد.
از اقدامات مهمی که او انجام داد، ایجاد جاده چالوس بود. او همیشه مازندران را مانند گنج طلایی
می دانست، و در پی آن بود تا راهی را برای دست
نظرات شما عزیزان: